چیزی که بدترین دشمنم به من دربارهی قدردانی آموخت.
507,204 views |
جیم اِندرل |
TEDxBismarck
• August 2021
زمانی که به عنوان پزشکیار نیروی دریایی به عراق اعزام شدم، یک سرباز القاعده را بازداشت کردیم، او به طریقی نامهای را گیر آورده بود با آدرس خانوادهام. در هرج و مرج حملهی موشکها و راکتها، من به محل نگهداری او رفتم تا با او مواجه شوم اما در عوض او را در آخرین لحظات زندگیاش یافتم. به قدری به هم نزدیک بودیم که صدای تنفس همدیگر را میشنیدیم، همانجا متوقف شدیم، حالت چهرههایمان نرمتر شده بود قبل از اینکه او بمیرد. بعدها، از مترجمم خواستم که اگر میشود درمورد آن سرباز بیشتر بدانم و او ترجمهی نامههایی که او به کسانی که دوستشان داشت فرستاده بود و از آنها دریافت کرده بود را برایم فراهم کرد. بعد از تمام شدن اعزام و برگشت به خانه که به جدایی از خانوادهام و مشکلات دیگر انجامید، در تلاشهای عاجزانهام برای برگرداندن زندگیام به حالت عادی، شروع کردم به خواندن آن نامهها. اگر راه زندگیای بهتر فراهم شده بود و
صلح و آشتی تضمین شده بود، من به این راه که از طرف بدترین دشمنم مطرح شده بود گوش میدادم؟